با داداشم تو جاده داریم میریم خونه، بمن گفت میخوری تابلو نکننصف چیبس تو دهنم، نصفش بیرون، رفیق داداشم ماشین بغلی بود، بوق بوق که احوالپرسی کنههیچی دیگه یاد کاریکاتورهای قدیم افتادم که میکشید موقع اذان توی سحر پای مرغ تو حلق طرف بودحکایت منم همون بود، نصف دم خروسم بیرون دهنم بود.
عمه جان رمز رو با حروف فارسی بزن کار میکنه
بلاگ اسکای امروز اجازه تایید کامنتا رو نمیده
به جان خودم فارسی میزنم نمیاد
همون دمخروس رو بچسب سنگین تری
باشه
والا الان یه جوری شده وقتی میگی روزه ام ملت با تعجب نگاهت میکنن نه وقتی میخوری
ولی توصیفتون خیلی بامزه بود
قربونت
عمه جان
همیشه در یخچال مغازه آب خنک می گذاشتم
بچه ها که بازی می کردند می آمدند و نوش جان می کردند
یکبار پسر بچه ای آب خواست لیوان را پر آب خنک کردم
ولی تا ته ننوشید
من هم نصف لیوان را دلم نیامد دور بریزم نوش جان کردم
چقدر از خنکی اش لذت بردم
یهو یادم افتاد که روزه هستم
البته روزه ی مستحبی بود
خدا خیرتون بده
آب نطلبیده همیشه مراده
من که محل کار همش دهنم میجنبه و به همه میگم نذر کردم تا نابودی دیختارتاتور، روزه نگیرم.
همه هم با خلوص نیت تقبل الله میگن
اعتراف میکنم سه بار متنتون رو خوندم و فکر کردم تا یادم اومد جریان چیه
من متاسفانه بسیار کمحافظهام در این زمینه که در ماه رمضان برای احترام به روزهدارها نباید بیرون از خونه غذایی خورد.
یادمه پارسال بود فکر کنم، یه روز بعد از ظهر نشستم توی پارک و با خیال راحت شروع کردم به خوردن ساندویچ و نوشابهای که از خونه با خودم آورده بودم. دیدم چند نفر دارن خیلی با تعجب نگاه میکنن، منم تعجب کردم که مشکلشون چیه؟ ساندویچ ندیدن تا حالا؟
تا اینکه ‘چند ساعت’ گذشت و ماجرا رو برای دوستم تعریف کردم. دوستم یهو بیمقدمه گفت وای مگه نمیدونی نباید تو ملاعام غذا بخوری؟ و من بعد از چند ثانیه فکر کردن و تعجب کردن، تازه اونجا دوزاریم افتاد که تعجبِ اون عده برای چی بود. خوشبختانه به خیر گذشت
و الان با خوندن متنتون و نیفتادن دوزاریم، یاد این سوتی افتادم که متاسفانه بارها هم به صورت کاملا ناخواسته و از سر فراموشی تکرارش کردم و درس عبرت نشده بعدِ یک عمر ...
پیش میاد نگران نباشید
دلتنگم
چرا عمه جان؟ دلتنگ کی؟