یک دوست دارم که دوستیمون از همین وبلاگ بازی شروع شد. امروز بهم گفت برو هرچی دلت میخواد تو وبلاگت بنویس. اون مدتی هست نمینویسه. گفت من انقدر دنبال تاپ بودن بودم که از یکجایی خسته شدم و کلا گذاشتمش کنار. آدم بسیار دوست داشتنی هست، همدیگه را از نزدیک ندیدیم، اما هروقت بشه تلفنی حرف میزنیم و هر از گاهی چت می کنیم. خودش نمیدونه، اما من خیلی دوسش دارم. چون من را قضاوت نمیکنه و من نمیترسم ازین که بهش رازهام را بگم. از آبرویی که ممکنه بره، از منی که تو چشمش بشکنم و...میدونید همه مایی که وبلاگ مینویسیم و همه کسانی که میخوانند، رازهایی داریم که گاهی برای حفظ شخصیتمون، برای حفظ خودمان تو نگاه بقیه، حتی جرات گفتن به نزدیکترین عزیزانمون را نداریم. داشتن چنین دوستانی این حسن را داره که قضاوتت نمیکنه. باهاش راحتی و خود خودتی. نیازی نیست نگران این باشی که پایان این دوستی میتونه منجر به فاش شدن رازهای تو باشه. حداقل من اینطور فکر میکنم و خوشحالم که مدتی که رمز ایمیل وبلاگم را گم کردم و نتونستم بیام باعث شد ما به هم نزدیک بشیم و یک آشنایی صرفا وبلاگی تبدیل بشه به یک دوستی عمیق و بامزه
..............
امروز قرار بود مهمان داشته باشم. راستش را بگم اصلا از مهمانداری خوشم نمیاد. بیشتر دلم میخواد برم مهمونی. جدای از مساله مالی، وقتی تو یک خونه باشی که تنها دختر مجردشی و بقیه هرزمان دلشون بخواد میان مهمونی و به هزارو یک بهانه کار و درس و خونه کوچیک اهل مهمونی دادن نیستند، حقیقتا از هرچی مهمونداری هست متنفر میشه آدم. درست است که مامان انتظار نداره، اما واقعیت اینست که نمیتونی بشینی مادرت کارها را بکنه، مجبوری تکون بخوری. داشتم میگفتم یخچال خونه که تویش پرازخالی بود و بقول معروف گربه عینک میزدخونه هم بوضع فجیعی نامرتب بود. اصلا صبح حال بیرون اومدن از جایم را نداشتم. با چه مصیبتی بلند شدم، خونه تمیز شد و رفتم خرید. دیگه برگشتن تعادل نداشتم و بسمتی که دستم سنگینتر بود کلا متمایل بودمقرار بود برای اولین بار تیرامیسو درست کنم که هرچی شد الا ترامیسوالانم له لهم. خلاصش که اومدم بهتون بگم من چقدر خوبم، ماهم، نفسمپز رفیقمم بهتون بیام. تا از خودمتشکری بعدی خدانگهدار.
این نوشته صرفا برای تعریف از خودم بود.
چه روز پر مشغله و خسته کننده ای
خسته نباشید عمه خانم
خدا زیاد کند از این دوستان با درک و شعور رو
ممنومم
الهی آمین
چقدر اینجور رفیقا خوووووووبن
منم از مهمونداری خوشم نمیاد. حتی یادمه کوچیکتر که بودم یکبار به مامان و بابام گفتم این چه وضعیه دوست ندارم و باید تلاش کنم دوست داشته باشم که بهم بگن مهمون نواز! بعد جفتشون گفتن ۰ــ۰ خب دوست نداری بگو دوست ندارم اجبارت چیه؟! هیچی من از همون ثانیه شدم مهمون ننواز. اصلا هم ناراحت نیستم بابتش
عالیه
من کلا مهمون ننوازم، اما کی هست گوش کنه
عمه چه خبر شده؟ تو کامنتا مهندسا رو میکوبن یا بالا میبرن؟ یعنی عمه اِند دموکراسی رو گذاشتی تو قسمت نظرات
خوب برم سر وقت اصل مطلب: درسته عمه منی و با خودتم قهری ولی مهمون رو دوست داشته باش. البته مهمونای قدیم با خودشون برلی میزبان برکت می آوردن حتی اگر ۱۰ روز هم میموندن اثری از بدبختی تو زندگی نمیدیدی. حالاها رو نمیدونم؟ هم مهمون و هم میزبان چشم دیدن همدیگا رو ندارن، مگر در حالات خاص...
در مورد رفیق مجازیت نظر خاصی ندارم. بالاخره عمه ای دیگه لابد میتونی در مجازآباد سطح اعتماد متقابل رو ببری بالا طوریکه کل دنیا انگشت به دهن بمونن و بگن مگه میشه؟ مگه داریم؟ دوتا روح در یک بدن...
از نظر خودم؛ وقتی در دنیای واقعی خودم به خودم رحم نمیکنم توقعی از دیگرون ندارم. اصلا دوستان دیروز آخرین کاری که میکنن بیان با گریدر از روم رد بشن و بازی رو ادامه بدن و برن سر وقت نفر بعدی!
بقول سردار سلام (دامت افاضاته) در مجازی جنسیت مطرح نیست که با اجازه اصلاحش کنم جنسیت در مجازی در دسترس و قابل صدمه خوردن نیست اما صدمات روحیش گریزناپذیره... و در مجاز آباد نقش گرفتن و فرو رفتن در نقشی غیر از اونچه هستیم سهل الوصولتر میشه. البته گذر زمان چه در مجازی و چه در واقعی شناخت ما رو نسبت به اطرافیان بیشتر میکنه!
هیچی عمه جان، کاری به مهندسین ندارنالبته مهندسهایی که برادرزاده منند
عمه مهمون برای همون قدیم خوب بود، الان دیگه خوب نیست
عمه جان رفیق اگر رفیق باشه جنسیتش مهم نیست، واقعا میگم مهم نیست. آدم بودن است که مهمه و اینکه طرف بتوانه نشان بده آدم قابل اعتمادی است. قبلا هم بهت گفتم فی المثل اگر من دوتا راز مگو بتو بگم و تو رفیق نباشی و تو وبت بگی آی خبر ندارید این عمه چه آدم دورو پست فطرتی است و... چه اهمیتی داره یکسری تو را تایید کنند و بیان بگن ای وااای ماا فکر میکردیم آدم درستیه و... این مساله کمترین اهمیتی نداره، چون اون آدمها من را نمیشناسن. چه اهمیتی داره چی بگن یا چطور در موردم فکر کنند؟؟؟ عوضش درس عبرتم میشه دفعه بعد چه معیاری را تو رفاقت در نظر بگیرم.
عمه خیلی مفید بودی باریکلا
+دوستای مجازی گاهی از حقیقی هم حقیقی ترن
قربونت عمه جان
حقیقتا همینه
عمه یعنی مهندسا باهوش نیستن؟
(به استناد جواب کامنت قره بالا جونمون)
چرا عمه جان هستند اما بسته به اینکه چه رشته ای خوندی به ما رفتی عزیزم، تو سایر رشته ها به طایفه مادری
یادمه دکتر هلاکویی میگفت اگه دنیا 6 میلیارد جمعیت داشته باشه، هر کدوم از ما نیاز داریم که 6 دوست واقعی داشته باشیم. از اون دوستهایی که باهاشون کاملا راحت باشیم، طوری که حتی اول حرف بزنیم و بعد فکر کنیم
حدا قوت امروز روز پرکاری بوده برای شما. مهمونی رفتن و میزبان بودن به نظرم خوبه به شرط اینکه: 1. با برنامهریزی و اطلاع قبلی باشه 2. به اندازه باشه و بیش از حد نشه.
آره اما دوستیابی هنری است که همه ما نداریم.
ممنونممن بیشتر دوست دارم مهمان بشم
دقیقا
آدم در این دنیای مجازی راحت تر می تواند حرف بزند و در آن جنسیت مطرح نیست
چون در دنیای حقیقی گفتن بعضی مطالب خاص برداشت خاص هم برای آدم همراه دارد
مثلا میگن این آقاهه چه پر رو و دریده است
یا اون خانمه چقدر بی حیا است
سعی کن میهمانداری را با حوصله انحام بدهی
چون قرار نیست که مادام العمر توی خونه ی والدین باشید
آره واقعا
والا فعلا که موندگارم
دوستت دارم
منم دوستت دارم عمه جان
عمه بو خودا که تمام ژن هام از این سمته
نمیخوام از خودم تعریف کنم ها ولی به خودت کشیدم
عین خودت ماهم منم.
آقا ما هم از این رفیقا داریم
انقدر بگید حالا تا چشمش بزنم
اگر بغیر خودم رفته بودی عمه جون که انقدر باهوش و خانم و دکتر نبودی، مهندس میشدی عمه جون
این جور رفیق ها گلی است از گلهای بهشت