از سری ماجراهای من و فسقلی

بچه ها دور هم کارت بازی میکردن، فسقلی گیر داد منم بازی. درآخر همه کارتها را گرفت و رفت مامانش را نشوند کنارش با یکی از خواهرام. عکسهای شاه و بی بی و سرباز را نشون داد و گفت هرکسی از این بهش برسه برندست. بعد شروع کرد یک کارت به مامانش میداد، یکی به اون یکی خواهرم. در نهایت دید اینجوری مامانش داره میباره. کارتها را برمیگردوند نگاه میکرد، اگر یکی از اون سه مورد بود میداد مامانش، اگر هم نبود میداد اون یکی خواهرمبعد کم کم خسته شد. نصف کارتهای توی دستش را داد مامانش و گفت تو بردی. به اون یکی خواهرمم گفت تو باختی، دیگه کارت ندارم، چون دوباره داشت بقیه کارتها را هم تقدیم مامانش میکرد که خیالش راحت بشه مامانش برده

............. 

در مورد بستنی، مادر، خواهر نمیشناسه. رفته بودیم با داداش کوچیکه بیرون. اولش داداش کوچیکه گفت من بستنی نمیخوام. ما گرفتیم و نوش جان که شد. داداش کوچیکه چشمش به بستنی آب طالبی یکی افتاد و گفت من اون را میخوام، شما هم میخواهید؟ ما هم گفتیم نه. یک لیوان بزرگ گرفت و تا نشست بخوره فسقلی گفت دایی بمنم میدی؟ گفت بیا. نی را باز کرد داد آب طالبی بخوره، همزمان نی دوم را باز کرد که خودشم بخوره که فسقلی گفت دایی تو نخور. تو بستنیش را بخور. اون بنده خدا هم گفت باشه. آقا تا دوتا قاشق بستنی خورد، فسقلی ازش گرفت و گفت دایی زشته، سیر بشو دیگه. این مال منهتا اخرش یک قاشقم نذاشت اون بنده خدا بخوره، ما هم که فقط خندیدیم. 

نظرات 9 + ارسال نظر
آقای رعد دوشنبه 22 خرداد 1402 ساعت 23:10 https://iammrthunder.blogsky.com/

چقدر بانمک این فسقلی شما
دایی سیر شو دیگههه ...

مرسی

نگین یکشنبه 21 خرداد 1402 ساعت 18:47 http://www.parisima.blogfa.com

الهی بگردم که اینقدر هوای مامانشو داره، خدا حفظش کنه

داداش من وقتی کوچولو بود چون ته تغاری بود با مادرم رابطه خیلی نزدیکی داشت. یه جورایی ملیجک مادرم بود!! خلاصه همش میگفت من میخوام وقتی بزرگ شدم با مامان ازدواج کنم!!! یه بار مادرم بهش گفتم عزیزم ایشالا بزرگ میشی برات زن میگیریم ولی نمیشه که با من ازدواج کنی. داداشم یه کمی به صورت مادرم خیره شد بعد خییییلی قاطع گفت ولی من بالاااااااااخره یه روز با تو ازدواج میکنم

و آممممان بستنی!
من از عجایب خلقتم عمه جونم!! یعنی کلاً بستنی از هیچ نوعش دوست ندارم. بجاش تا دلت بخواد عاشق پفک و چیپس هستم، فلذا با کمال میل حاضرم بستنی رو با یه بسته چیپس عوض کنم. نبووووووود؟

خدا نکنه عمه جان
اتفاقا بمامانش گفته بزرگ بشم تو همسرم میشی، حالا مفهوم همسر را اصلا نمیدونه، فقط چون شنیده میگه
عمه جون من پفک و چیپسم خیلی دوس دارمالبته پفک فقط مینو

bahar یکشنبه 21 خرداد 1402 ساعت 10:51 http://man0baharam.bogsky.com

اون که بچه هست من خودم با این همه سن وقتی در فریزرو باز میکنم بستنی بردارم میگم من حاضرم بستنی رو با چی عوض کنم
بعد میگم هیچی طبیعتا

اما من بستنی را با سیب زمینی سرخ کرده عوض میکنم

لیمو یکشنبه 21 خرداد 1402 ساعت 09:25 https://lemonn.blogsky.com/

آفرین مسئله تعارف رو خیلی خوب یاد گرفته.

خیلییییبی

گیل‌پیشی یکشنبه 21 خرداد 1402 ساعت 00:12 http://Www.temmuz.blogsky.com

فسقلی شیطون ماشاالله باهوش و زرنگه

به نظر من دهه 90 به این سمت همشون از لحاظ هوشی از ما جلوترن.
قربونت

الیشاع یکشنبه 21 خرداد 1402 ساعت 00:06 http://daily-elisha.blogfa.com/

دایی زشته، سیر بشو دیگه!
خیلی عالی بود، حدا حفظش کنه، چقدر خندیدم.
تقسیم کارت‌ها هم عالی بود، دیگه 100 درصد مطمئن شد مامانش برنده میشه.

همیشه بخندی عمه جان
کلا تعارف بکنه یا شریک بشه تو خوراکی، این اصطلاح را میگه تا طرفش مودبانه، خودش عقب بکشه
اره دیگه با خیال راحت، تازه به اون خواهرمم میگفت برای مامانم هورا بکش

قره بالا شنبه 20 خرداد 1402 ساعت 23:23 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

واااااااااااااااااااااااااااااای
دایی سیر شو دیگه
مردم از خنده

چه هوای مامانشو داره

سر بستنی اصلا مادرخواهر نداره
اگر بحث خوراکی های موردعلاقش نباشه، آره هوای مامانش را داره

فال شنبه 20 خرداد 1402 ساعت 23:03

منم آب طالبی بستنی دوست دارم خو، تازه به نظرم خیلی هم سخاوت به خرج داده که گذاشته دو قاشق ازش بخورن.

حالا من اصلا دوست ندارم هیچی با بستنیم مخلوط بشه. بستنی فقط شکلاتی اونم دارک
والا بوخودا

محمد رها شنبه 20 خرداد 1402 ساعت 23:01 http://Ikhnatoon.blogfa.com

پارت دوم منو یاد عبارت "لاخواهر لامادر لاخواهرمادر" انداخت

دقیقا همونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد