مامانم موقعی که ازدواج میکنند نه مادرشوهرداشتن و نه پدرشوهر. قبلا هم گفتم پدر من از خواهرزاده هایشان اکثرا یا کوچیکتر بودن یا همسال. خلاصه من یک پسرعمه داشتم که اون زمان تو کار پارچه بوده تو بازار. بابای من یکبار که تو نامزدی میخواستن برن خونه مادربزرگم، به این پسرعمم که یکی دوسالی از پدر کوچیکتر بوده و رفیق دوران مجردیشون. میگن برای من چندتا پارچه پیراهنی قشنگ بیار که ببرم برای نامزدم. پسرعمم هم چندمتری از سه مدل پارچه میاره و همونطور پیچیده شده، پدرم بدون اینکه نگاه کنند که چی بوده میبرن برای مامانم. امروز دنبال کاری چمدانهای قدیمی عروسی مامانم اینها را باز کردم که چشمم خورد به اون پارچه ها. چقدر با مامان خندیدیم. تمام اون سه تا پارچه بدون استثنا چیزی شبیه نقاشی های روی سقف بعضی از کلیساهاست. مورد منکراتی بدون استثنا. فقط جنبه مفرح بودن داره از اینکه با چه عقلی اینها را داده دست پدر خجالتی منمامانم گفتند بعد باز کردن و دیدن، باباتون دیگه هیچوقت برای من پارچه کادو نیاورد. این اولین و آخرین بار شد.
اگر جنبه طنز نداره دیگه ببخشید. از غروب که فهمیدم یکماهه سرکار بودم و طرف نصفه حرف زده و انتظار داشته من ذهن خوانی کنم. بقدری عصبانیم که فقط مدام سعی میکنم خاطراتی از این دست به ذهنم بیارم تا بتوانم روی خشم احمقانم سرپوش بزارم.
پ. ن: گیل پیشی عمه جون قربونت برم، اون پست از سرخشم را پاک کردم. ممنونم از محبتت عمه جانچیزی نشده، فقط وصف منه که نصفه میفهمم ظاهرا!!!
عمه جونم کاش برای رفع کنجکاوی خوانندگانت عکسی از اون پارچه میذاشتی! خوب من کلیسا نرفتم که نقش سقف رو ببینم که
عمه جون عسک بلد نیسدم بزارم. الانم ته چمدونهای ننم ته انباریه
چه جالب مگه همچین پارچه ای وجود داره ؟
لابد خودش تولید کرده
مال قبل انقلابه ننه
جالب بود
شاید دوستش قصد شوخی داشته
ولی یادگار خوبی به جا مانده است
دوست خدا بیامرزم
برای روز مادر
به مادر زنش
ک ر س ت هدیه داده بود
درواقع پسرعمم هست
عجبا
عمه جووونم شما فقط بنویس
شما خیلی عاقل و مهربونی خودتونو ناراحت نکنید
قربونت برم عمه جون
نه والا، یک نخود عقلم ندارم
عمه ظاهرا این خاطره باس برای دوره شاهنشاه باشه وگرنه من اصلا از این مدل پارچه ها ذیل این دوره ندیدم و پسر عمه ایشون هم خلاصه حسابی شوخی و ناقلا ...
دقیقا عمه جون
چه پارچه ی باحااالی
خیلی
خاطره بانمکیه
ایراد از طرف مقابل بوده که انتظار ذهن خوانی داشته، خودتون رو تنبیه نکنید عمه جونم
قربونت عمه جون
کلا درس خواندن گاهی اوقات بزرگترین اشتباه عالم است.
سلام وای تصورش کردم و حس کردم پدرت چقدر سرخ شدن وقتی دیدن. این چه کاریه آخه؟ من هم باشم خجالت میکشم چه برسه اونموقع ها.
نبینم عمه عصبانیه.
سلام عزیزم
من پدرم خیلی خجالتی بودند، حالا فکر کن
بعضی از هدیه ها فقط جنبه خاطره بودن دارن، نه استفاده.
ناموسا اون پارچه ها رو برای چی مصرف میکردن؟
حالا یادمه یه زمانی پرده های طرح عروس و داماد مُد بود. مامانم تمام پنجره ها رو از اون پرده ها نصب کرده بود. بعد یه روز یه مهمون اومد و به شوخی گفت ببین این عروس و دوماد چطور همدیگه رو بغل کردن!
بعد از اون تاریخ من به طرح پرده ها حساس شدم. فکر میکردم دیگه آبرو برامون نمیذارن و همش منتظر بودم پرده جدید بخریم اونا رو برداریم!
هنوز یه پرده بزرگ از اون توی منسوجات انبار شده داریم و الان که میبینم، خنده م میگیره.
اتفاقا باهاش پیراهن شب میدوختن. چون دوخته اش را دیدم بهت میگم
من اون پرده را ندیدم، ولی چیز باحالی باید باشه