توی یکی از پستهای بچه های وبلاگ نویس، نوشته بود همه میگن ازدواج نکن، ازدواج بده و... اما تویش کلی چیز خوب داره که بقیه بشما نمیگن و.. در مورد بچه هم چنین چیزهایی نوشته بود. خب در هرصورت چه خوب و چه بد این شمایید که دودوتا چهارتا میکنید و در نهایت تصمیم میگیرید که چی میخواهید.

اما به عنوان کسی که چندسالی هست یک حروم لقمه زندگی را به اون و اطرافیانش سخت کرده میگم. تصمیم به ازدواج و بچه دارشدن یک تصمیم شخصی و باتوجه به توانایی های شماست. اما 

هرزمانی که میخواهید بچه بیارید یا ازدواج کنید، این را حتما مدنظر داشته باشید که با حروم لقمه ازدواج نکنید و ازش بچه دار هم نشید. شاید مثل سریالهای ترکیه ای نباشه که طرف تا اشتباه میکه، سریع دچارعقوبت میشه. شاید شما شاد و خندان حتی عمرطولانی با اتفاقات خوب را تجربه کنید. اما هستند کسانی که تف و لعن به قبر پدرومادری میفرستند که لقمه حروم به خورد بچه بی وجودشون دادن که گندبزنه به بقیه. هرکاری میکنید بکنید، اما حواستان به عواقب تصمیمهاتون باشه. قضیه همون بال زدن پروانه اینجاست و... 

اشتراک خبر

فقط یک خبر را خواستم با شما به اشتراک بگذارم. 

امام جمعه اهواز فرمودند، اول ازدواج کنید، بعد درباره اشتغال و بقیه زندگی تصمیم بگیرند.

 نظرات این پست را  تایید نمیکنم بچه ها، راحت باشید و البته من نیتم. صرفا اشتراک خبر بود. 

عمه آواره دوا و درمان!!!!

خدا آدم را گرفتار دوا و درمون نکنه، بلند بگو آمیییین. 

چندسال پیش در پی یک اشتباه پزشکی و شخصی، بنده باید هرشش ماه یکبار بروم چشم پزشکی برای معاینهدکتر خودم که قبلا هم نوشتم، بی خبر رفت آمریکا!!! گشتم دنبال دکتر. یکی تو شهر خودمان یافتم، اما بقدری کمبود پزشک متخصص و فوق تخصص مورد نظر بیداد میکنه که از در و دیوار مطب دکترجان مریض میریزهچنین شد که دکی جان اصلا نذاشت من توضیح بدم چه مشکلی دارم. تند تند گفت خوبی برو، مریض بعدیمن دیدم اینطور نمیشه، خب من الان یک مشکل جدی دارم و باید معاینه دقیق انجام بشه، تصمیم گرفتم بروم تهران، کلینیکی که دکترم بود که شد ای داد بیداد، اونجا هم کمبود متخصص دارن و عملا تنها کلینیک بسته اونها همون تخصص موردنیاز من است و بقیه کلینیکهاشون فعاله!!! دوباره بگرد و بجور یک کلینیک دیگه پیدا کردم چندکیلومتر اونطرفترش!!! اونجا هم مشغول دعوا که مریض ما نیستی، پذیرش نداریمخب بنده خدا من اگر کارم اورژانسی نبود، اینطور آویزون نبودمحاصل دعوا حواله من به اورژانس بودکه بهم گفتن حداقل برای سه ساعت باسن مبارکت را بزار روی صندلی تا نوبتت بشه  اونم اگر دکتر اورژانس قبول کنه مشکلت حاد است، ما پذیرش میکنیم. گفتم تا نشستم بگم برای اینوقتها یک رفیق دکتری، یکی که خرش تو نظام. پزشکی میره و با یک تلفن شما بلافاصله پذیرش میشید نگه دارید که اینوقتها مثل بنده آواره نشید. 

پ. ن: همین الان که باسن مبارک را پیچ کردم به صندلی، یک خانمی کنارم نشست و همسرش برای اینکه تو نوبت طولانی مدت نشینند برگشت گفت بیا یک کلک رشتی بزنیم!!! خب دوستان بفرمایند کلک رشتی دراینجا چیست که بنده برای نوبه بعد بدونم. 

پ. ن2: شکر خدا به دارویی که منشی دکتر ریخت فکر کنم حساسیت دارم، تپش قلب شدید گرفتم. دیگه بی عمه شدین، بدونین در راه علم بود. 

عمه عصبانی


یک کتابخانه تخصصی است که نزدیک خونمون است تقریبا و خب برای من انجام کارهایم آنجا راحتتر از بقیه جاها هستم که البته شکر خدا نصف کتابهای مورد نیاز منم نداره، اینجا برای من یادآور خاطرات تلخ و شیرین زیادی است و تا یادم میاد، تا کتاب نمیخواستی، نیازی به دادن کارت نبود. 

امروز اومدم رد بشم، آقای مسئول کتابخونه به دنبال من، خانم خانم گویان!!! ایستادم میگه کجا سرت را زیرانداختی داری میری کارتت را بده! میخواستم بگم یک هفته است من هی تو چشمتم دارم کتاب میگیرم و میشینم و کارت میدم. خوبه میشناسی. اما سکوت کردم.

ادامه داد خانم سالن عمومی نیومدی سرت را زیرانداختی میری، هعی غر زد، منم بی محل دنبال کارتم میگشتم که شکر خدا پیدا نمیشد. اعصابم از غر یکریز اون بهم ریخنه بود و کم مونده بود یک جیغ از ته دل بکشم و بگم دو دقیقه خفه شو من این کارت را پیدا کنم. کور که نیستی، دارم دنبالش میگردم و میبینی. اما کظم غیض کردم و در نهایت وقتی پیدا کردم، درحالیکه کارت را با عصبانیت تحویلش میدادم، گفتم اگر نیاز است بقیه کارتهای شناساییم را هم تحویل بدم. اونم بالاخره دست از غرزدن برداشت و گفت نه همین بسه. از وقتی اومدم اصلا اعصابم بهم ریخته خب مرد گنده گفتی، منم شنیدم. شکر خدا دوتا چشم هم داری، داری میبینی که دارم دنبال کارت میگردم دو مین دهنت را ببند تا پیدا کنم نه که یکریز بپری بمن. اگر غر نمیزدم و نمینوشتم به دلم میموند. اصولا در لحظه نمیتونم واکنش نشون بدم و همین اعصابم را بهم میریزه، اینست که میام برای شما غر میزنم. دیگه ببخشید. 

خاطرات قدیم محاله یادم بره:))

دوره کارشناسی، یک استاد خانم داشتیم که حتی یک کلمه عامیانه بین کلماتش نبود. یعنی با چنان ادبیات رسمی و ادبی صحبت میکرد که من همیشه میگفتم چطور امکان داره. حتی بعدترها که ازدواج کرد و با یکی از بچه های کارشناسی همکار شد و یکبار از اخلاق بدهمسرش با اشک برای اون رفیق حرف زده بود هم میگفت ادبیاتش همونقدر فاخر بوده، با همه اینکه داشته اشک میریخته و از سختترین لحظات زندگیش میگفته. خلاصه

ما یک اکیپ شش نفره بودیم که حالا پنج نفرمون مونده و یکیمون تو دوره کرونا از دنیا رفت. ما شش تا همیشه یک ماجرا تو دانشگاه برای هروکر داشتیم. یکبار ما که نشسته بودیم تو حیاط دانشگاه تا اون دوتای دیگه که رفته بودند سرویس بهداشتی بیان، دیدیم اون دوتا با خنده و به حالت دو دارن میان، گفتیم چی شده؟؟؟ این چه حالیه؟؟؟ که یکیشون گفت هیچی، ما اومدیم دست را بشوریم که دیدیم همون استادی که وصفش رفت از سرویس بهداشتی دراومد و من تا چشمم بهش خورد گفتم استاد خسته نباشیدگفت این را گفتم، بعدش من خشک شده به اون نگاه میکردم، اون خشک شده بمنگفت هیچی دیگه تا بیاد از خشکی دربیاد، دوتا پا داشتم، دوتا دیگه قرض کردم و... 

.................. 

یکبارم من و یکی از همین بچه ها تصمیم گرفتیم کلاس نرویم. آقا ورودی دانشکده ما دوتا در داشت. من از اون یکی در که پشت دانشکده بود رفتم تا کسی من را نبینه و یکراست رفتم کتابخونه. اون یکی رفیق که تصمیم به همراهی داشت، از در جلویی اومده بود و بعد رفته بود پشت ستون قایم شده بود تا ببینه استاد تو کلاس رفته که اون هم بیاد طبقه بالا پیش من یا اون وسط است. اون باید صبر کنه. از شانسش تا کله کشیده بود، استاد که مشغول صحبت با دانشجوی دیگه بوده دیده بودشبعد اون دانشجو را رها کرده بود و اومده بود، ببینه این بشر پشت ستون چه میکنه، که وی فرار کرده بود و استاد حتی تا یکجایی دنبالش رفته بود. وقتی رسید بمن حالش خیلی بد بود و منم بهش خندیدم و درنهایت رفتیم حیاط جلویی دانشکده، نشسته بودیم به چرت و پرت گفتن و خندیدن و تازه نیمساعت از شروع کلاس باید میگذشت که یکمرتبه ما دوتایی خشک شدیمبله استاد، درحالی که خشمناک ما را مینگریست پیاده از جلومون گذشتبعدتر بچه ها گفتن اومده تو کلاس، به اسم ما که رسیده، بچه ها بیخبر گفتن نیومدن، گفته اومدن، قایم موشک بازیشونم با من کردنبهشون بگید یک نمره ازشون کم میکنم بخاطر اینکارشونو بعدم از کلاس زده بود بیرون و عصبانی رفته بوده