همسر یکی از دوستان مامانم به تازگی فوت کردند. آلزایمر داشتند و این اواخر به دلایلی همراه پرستار تو یک باغ خارج از شهر زندگی میکردند. مامان که رفته بودند مراسم، گفتند، یک سالن گرفته بودند که صندلی ها را مدل سینما چیده بودند وصاحبان عزا پشت مردم اون ته سالن نشسته بودند. به حق چیزهای ندیده
بعد بحث سر تعداد بچه های مرحوم شد. که دوتاشون همکلاسی خواهر های من بودند. یکیشون را مامان گفتند از داداش کوچکتره که من با یک حساب ذهنی گفتم نمیتونه کوچکتر باشه، مامان گفتند آره من اشتباه کردم، اما من چون ذهنم درگیر بود باز حساب و کتاب کردم و گفتم نه قطع به یقین بزرگتره و... داشتم دلایل میاوردم که دیدم همه یکجوری نگاه میکنند و گفتند ول بدهو چنین شد که بنده ول کردم
مرحوم از آن پولدارهای روزگار بودن و چون ماجرای مشابه بعد آلزایمر با یک پرستار رها شده در باغ برایم جدید نبود، چون یک بنده خدایی 13سال چنین زندگی کرده بود تا مرحوم شده بود. گفتم نظر شما را بپرسم. اگر خدایی نکرده آلزایمر گرفتید، دوست دارید خانواده خودشان نگه دارن شما را؟ یا ببرن آسایشگاه یا بنابرتمکن مالی باغی ببرن با یک نیروی متخصص یا غیرمتخصص؟
واقعا دلم میخواد قبل از اینکه سربار بقیه بشم از دنیا برم
اگر هم قرار باشه با بیماری دست و پنجه نرم کنم ترجیحم اینه توی جوانی یه سرمایه برای دوره پیری داشته باشم و به عزیزانم زحمت ندم
هعییی عزیزان را ولش کن، برای غرور خودم باید سرمایه برای پیری داشته باشم. البته اگر بشه.
هرکدوم براشون راحتتره چون میدونم اذیت میشن. ترجیح شخصیم آسایشگاهه، خانه سالمندان رو هم دوست دارم. :)
اذیت بشنترجیحم هیچکدام ازوناس که گفتی ننه
اینو یادم رفت بگم. فکر کن اون همسایه خدابیامرز ما توی خونه ی ویلایی دو طبقه بزرگ زندگی میکرد و نگهداریش بازم سخت بود. حالا چه رسد به کسی که خونه آپارتمانی داره.
خدا رحمتش کنهاما به نظرم خدا نکنه ادم به اونجا برسه
گزینه ی پنجم. دوست دارم آسایشگاه سالمندان داشته باشم و همونجا هم بمیرم. از اینایی که فضای سبز دارن. کارگاه دارن. و امکانات کافی برای کار، سرگرمی و مراقبت از سالمند.
تا حالا از نزدیک با آدم آلزایمری در ارتباط نبودم. هیچ ایده ای درباره ش ندارم. فقط میدونم که یکی از همسایه ها چند سال پیش با آلزایمر فوت شد. با وجود اینکه سه تا دختر مجرد داشت و زنش خیلی سرحال بود ولی بعد از یکسال دیگه همه شون براش آرزوی مرگ داشتن... جالبه که زنش هیکلی هم بود و مَرده تکیده، اما زنه از حمل و نقل و ایزی لایف کردن شوهره کلافه شده بود و میگفت از بس مراقبشم که دیسک کمر گرفتم و هزینه ایزی لایفش ماهی چند میلیونه و ...
یکبارم مامانم اون آقا رو بدون شلوار، تو کوچه دیده بود و اومده بود خونه گریه میکرد، چون مرد با شخصیتی بود.
کلا مراقبت از آلزایمری با اوصافی که از همسایه شنیدم، خیلی سخت، زمانبر و هزینه بره. به نظرم مراکز تخصصی نگهداری از سالمند آلزایمری خیلی بهترن. اگر توی ایران وجود داشته باشن.
ننه اون آسایشگاهی که تو مد نظرته و گفتی اینجا مال از ما بهترونه
خدا رحمتش کنه، اینی که تو میگی را من در مورد یک ادم محترم تو کودکی شنیدم و واقعا دردناکه
روحشون شاد
من ترجیحم اینه که آدم خودش تمکن مالی داشته باشه و در دوران پیری، از لحاظ خرج و مخارج به عزیزانش تکیه نکنه.
در شرایطی که توصیف کردین، به نظرم زندگی به تنهایی همراه با مراقبت پرستار و سر زدن عزیزان میتونه شرایط ایدهآلی باشه. اینطوری هم شأن اون فرد سالخورده حفظ میشه، هم غم و زحمتش به دوش عزیزانش نمیفته، هم از آرامش و سکوت میتونه لذت ببره.
ممنونم عمه جان
اینکه حرف بسیار درستی است، اما گاهی چرخ گردون سر ناسازگاری برمیداره متاسفانه...
ببین عمه جان این شرایطی که گفتی ایده آل است، اما پیدا کردن ادم معتمد واقعا سخته. من اوابلی که عمه جونم اینطور شدند، زمان شروع کرونا بود. براشون دوتا پرستار گرفتند و گفتند حتی غذا را هرروز یکی از بچه های عمم تقبل میکنند که برای عمه خدابیامرزم رژیمی و برای دوتا پرستار عمم غیر رژیمی میفرستن، میوه و شیرینی و... هم میفرستن. تنها شرط این بود که بخاطر کرونا و شرایط خاص عمه مرحومم، اون دوتا خانم پرستار از منزل بیرون نروند. کلا در عرض 6ماه، 3تا پرستار عوض کردند و در نهایت ایده پرستار را گذاشتند کنار و رسیدند به اینکه خودشان تو خونه های خودشان مراقبت کنند و...
تو یک شرایط عادی واقعا پیشنهادت خوبه، اما گاهی زمان همه چیز را بهم میزنه.
مادربزرگم رو یادم آوردی ایشونم آلزایمر داشت تو خونه بود و پرستارم داشت خاله هامم بودند اما چیزی متوجه نمی شدند هیچ کدومون رو یادشون نبود اون آدم پر انرژی و پر شور همه ش روی مبل بود و دستاشو می مالید انگار چه چیزی می خواست بگه ولی یادش نمی اومد!
منم که نوه ی بدی بودم اعصابم نمی کشید ازش خسته میشدم حال خودمم خوب نیود تقریبا دو تامون با هم مریض شدیم اول اون بعد من
ولی من ترجیحم اینه که برم خانه ی سالمندان البته امیدوارم اون قدر پیر نشم و مریض نشم یه بار زمینگیر شدن رو کشیدم!
خدا رحمتشون کنه عزیزم
به نظر من که تو نوه بدی نبودی، فقط آگاه نبودی و چون سنت را اونزمان نمیدونم چیز دیگه ای نمیتونم اضافه کنم. ضمن اینکه خودت هم اشاره کردی که بیمار هم شدی اونزمان، پس نتیجش اینه که اصلا نوه بدی نبودی، اما چقدر خوشحال شدم که تنهایش نذاشتن و مراقبش بودن
من ترجیح میدم تا روی پام زنده باشمجایی که محتاج شدم، خدا من را ببره. اصلا احتیاج را دوست ندارم.
سلام؛ خوبید؟
منم آلزایمر بگیرم برام فرقی نمی کنه کجا باشم. فقط آرزو می کنم آبرومند بمیرم.
سلام، ممنونم، شما خوبید؟
شاید آدم خودش را بخاطر نیاره، اما رفتارها را میبینه و درک میکنه. چون مثل کودکی شده که محتاج محبته. اینجاست که قضیه تفاوت میکنه.
تصمیم گیری سخته عمه جون
ولی من ترجیح میدم باری رو دوش دیگران نباشم
اینکه یه پرستار تو خونه خودم کمک کنه یا خانه سالمندان باشم
وقتی چیزی یادم نمیاد چه فرقی داره
تصمیم گیری واقعا سخته عمه جان
تو شاید یادت نیاد عمه جان، اما حرمت انسانی چی؟ محبت چی؟ من خودم بالشخصه مرگ را به خانه سالمندان ترجیح میدم.
با این شرایط عمه من ترجیح می دم که از امروز کاری کنم که پس فردا آلزایمر نگیرم
من از اون دسته آدم هایی هستم که خیلی روی بدن حساسم مثلا اگر تشخیص بدم افتادم مردم و پس فردا قراره جسدم بره زیردست چهار تا تکنسین پزشک قانونی که باهام بازی کنند و مثل یه تیکه بی ارزش برخورد کنند (همانطور که دیدم) ترجیح میدم برم خودم رو تو اقیانوس غرق کنم و خوراک ملت همیشه در صحنه زیرآب باشم تا روی اب حالا اینکه زنده باشم و این شکلی عمرااااا
عمه جان بهتره همینکار را بکنیچون هرچیزی امکانپذیره متاسفانه
همون اول با هفتتیر خلاصم کنن.
ننه با هفت تیر بزنن، بعد به خاک سیاه میشینن
من کلن دوست دارم وقتی پیر شدم برم خانه سالمندان حالا فرقی نداره مریض باشم یا نباشم....یه چیزی در حد اینکه یه اتاق داشته باشم و هزینه شو خودم بدم.
البته از تو چه پنهون کلن عمر زیاد رو دوست ندارم که کار به اونجاها برسه. ولی خب ادم از آینده خبر نداره.
یکبار به یک خانمی که مرتب سرای سالمندان برای کمک میرفت، گفتم. گفت هرگز این را نخواه. انقدر وحشتناک هست که حتی شده، خودت توی خونه کمک بگیری، پا به سالمندان نزار.
انشاالله که عمرت پر خیر و برکت باشه عمه جان. طولش مهم نیست، مهم عرض عمر است.
آلزایمر
سخته
وقتی آدم بگیرد فرق نمی کند
چون نمی داد که کی بوده و چیکاره بوده است
به نظر من ما را ببرند وسط بیابان رها کنند بهتر است
لااقل خوراک جانوران می شویم
درسته که خیلی سخته
اما باید در نظر داشت، اگر فرد خودش را بخاطر نمیاره و کارهایش را، اما بقیه که بخاطر میارن. البته شاید نظرم تغییر کنه، اما به نظرم آدم باید به حرمت خاطرات خوب نگه داری بکنه از عزیزش. من عمه خدابیامرزم،یکسال آخر آلزایمر داشتن و در یک تصمیم خودخواسته دیگه با بچه هاشون صحبت نمیکردند. عذر میخواهم برای قضای حاجت، ایشان را پوشک میکردند و همین دلیلی بود که عمم تصمیم گرفتند با بچه هاشون دیگه صحبت نکنند تا اینکه از دنیا رفتند.