برای چشمم رفتم کلینیک، فرستادم عکس بگیرم. اومدم از اتاقش بیام بیرون، درش شیشه ای بود، عکس خودم را تو در دیدم. میگم ااا یکی اونطرف دره، بزارم اون باز کنه که در نخوره تو صورتش، یکمرتبه یادم اومد ااا این خودمم

…................. 

چندتا خانم تو سالن انتظار نشسته بودن و معتقد به اینکه بچه های امروز فقط دست بگیر دارن. یکیشون گفت 7تا دختر دارم و 7تا داماد. تا شوهرم مرد، سر هفته اومدن گفتن مادر میخواهیم تقسیم میراث کنیم و خونه را بفروشیم. گفت یک داد زدم سرشون و همشون را از خونه انداختم بیرون و گفتم تا من زنده ام غلط می کنید. حالا از هیچکدوم خبر ندارم. اون یکی خانمه گفت من دوتا پسر دارم و دوتا دختر. من کاش عرضه تو را داشتم و شروع کرد به شمردن که باغ فلان فروخته و خونه خریده برای این پسر و... آخرش گفت هنوز یک بچه تو خونه دارم که دیشب فریاد زده تو برای من هیچکاری نکردی، همش برای بقیه کردی و همه چیزت را فروختی. گفت کاش عرضه تو را داشتم و اینکار را نمیکردم و... 

بالاخره خانم 7تا دختردار نوبتش شد و رفت. تا رفت همین خانم دومیه گفت خجالت نمیکشه از خونه انداختتشون بیرون. من اینکارها را کردم که اولادم از صبح که اومدم کلینیک یکسره بهم زنگ میزنند و نگرانم هستند. آدم باید خرج کنه تا بچه ها‌ش بیان. خلاصه شما چی فکر میکنید؟ 

نظرات 12 + ارسال نظر
لیمو یکشنبه 9 مهر 1402 ساعت 10:22 https://lemonn.blogsky.com/

این از اون قضیه هاست که ربطی به جامعه و اینا نداره بنظرم. به قلب آدمها برمیگرده. مادری که ببینه مثلا بچه هاش مشکل مالی دارن اما حاضر نشه خونه ش کوچیکتر بشه برای کمک بهشون؛ یا بچه هایی که نیازی نداشته باشن اما بخوان نسبت به مادرشون بخاطر پول بی مهر باشن به یک اندازه بدن و هرچی از بدی دورتر باشی بهتره :))

با توجه به وضعیت مسکن الان کوچیکتر نمیشه عمه جون کلا باید بده بره وخب کم کم خدایی نکرده بیفته به اتوبوس خوابی و...
اما تو مورد دوم باهات کاملا موافقم عمه جان

جان دو شنبه 1 مهر 1402 ساعت 20:56 https://johndoe.blogsky.com/

بخش اول رو خوندم در لحظه و آنی یاد یه ویدیویی تو نت افتادم گربه داشت که کنار دیوار رد میشد که یهو رسید به اینه و خودش رو تو اینه دید و ترسید و یه پرش بلند به عقب کرد و بعد با ترس و لرز اروم آروم می اومد جلو اینه نگاه می کرد کیه

ماهش جمعه 31 شهریور 1402 ساعت 17:29 http://badeyedel.blogsky.com

عمه کجایی؟! چرا نمی آیی!؟
دوستت دارم زیاد

سلام عشق عمهوالا عمت همه جا هست و نیست. فعلا مرض دست بیقرار گرفتم ننه
تو قلب منی عزیزم

الیشاع پنج‌شنبه 30 شهریور 1402 ساعت 23:35 http://daily-elisha.blogfa.com

عجب سوتی جالبی

درباره صحبت اون خانم‌ها، متاسفانه اوضاع طوری شده که دیگه خیلی روابط با محوریت پول پیش میره ... شاید دلیلش اینه که سخت‌تر از گذشته فردی میتونه بدون پشتوانه مالی برای خودش خونه، ماشین و پول کافی برای زندگی فراهم کنه. این شده که عده‌ای چشمشون به ارث و میراثه که تقسیم بشه بینشون و بتونن زندگی‌شون رو سروسامون بدن. چه میشه گفت ..


حق با توست متاسفانه عمه جان

قره بالا پنج‌شنبه 30 شهریور 1402 ساعت 23:29 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

عمه از دست تو


بنظرم شرایط این دوتا خانم کاملا باهم فرق میکرده
اگه نفر اولی با قاطعیت برخورد نمی‌کرد الان آواره کوچه و خیابون بوده، پس کار درستی کرده
نفر دومی هم با توجه به شرایطش که باغ و غیره رو فروخته و بی سر پناه نشده و از طرفی دست بچه هاشم گرفته کار خوبی کرده
ولی اینکه اون خانم اولی رو بابت رفتارش سرزش کرده جای تامل داره


باهات موافقم عمه جان

سمیرا پنج‌شنبه 30 شهریور 1402 ساعت 22:53

کلا عرف جامعه ما اینه که درصورت فوت پدر، بچه ها تا زمان فوت مادر خونه رو نمیفروشن، یا پدر خونه رو به نام مادر میزنه تا بچه ها وسوسه نشن. درسته ارث و میراث حق شرعی و قانونی بچه هاست ولی مادر هم هفت تا بچه رو راه انداخته سر خونه زندگیشون، الانم توی این سن و سال و بعد از اینهمه زحمت و خونه زندگی درست کردن، به نظرم حقش نیست آلاخون والاخون بشه و بیفته به مستاجری و آوارگی، درسته روزگار سختیه ولی بچه ها جوونترن، به نظرم عرف جامعه مون منصفانه ست که اجازه میدن مادر تا زنده ست تو خونه بشینه، خانوم اول هم ظاهرا فقط همون خونه رو داشتن و چه بسا خونه کوچیکه و با فروشش و سهم الارث یک هشتم نمیتونه خونه کوچیکی برای خودش بخره، ایشون هم اگه باغ و ملک دیگه ای داشتن احتمالا اجازه فروشش رو میدادن. در مورد خانوم دوم خب اگه آدم داشته باشه، واقعا رواست که به فرزندانش کمک کنه، به نظرم کمک باید متقابل باشه، یعنی اگه فرزند نیاز داره و پدر و مادر در توانشون هست به فرزندان کمک کنن و همینطور بالعکس. در نهایت قاضی القضات خداست و خدا به همه مون کمک کنه ان شاءالله

عرف بود عمه جان، الان نیست. الان اکثرا راضین به آواره کردن والدین متاسفانه

khatoon پنج‌شنبه 30 شهریور 1402 ساعت 20:08 https://memories-engineer.blogsky.com/

نظرم اینه تا زنده هستیم تا حد توان اونچه رو نیاز دارند برآورده کنیم بچه ای که الان به پول نیاز داره به خونه نیاز داره اگه توانش هست همین الان بهش بدیم ده سال یا ۲۰ سال دیگه ممکنه به دردش نخوره و جوری زندگی نکنیم که به مرگمون راضی باشند

اگر داریم حق با تو هست عمه جان که کسی منتظر سهم الارث نمونه. اما گاهی فقط سرمایه یک خونه است که بعضی ها توقع دارن بفروشی و بدی به اونها. راضی به آوارگی یکی از والدین باقی مونده.

گیل‌پیشی پنج‌شنبه 30 شهریور 1402 ساعت 18:31 http://Www.temmuz.blogsky.com

عمه جونم چشمت که مشکلی پیش نیومده؟

نه قشنگ عمه، من هر 6ماه یک روتین معاینه را باید داشته باشم

گیل‌پیشی پنج‌شنبه 30 شهریور 1402 ساعت 18:31 http://Www.temmuz.blogsky.com

عجب دو رو بوده. جلو روش طرفداری کرده، پشت‌سرش بدش رو گفته.

به نظرم زشت بود. با توجه به غریبه بودنشون، رودربایستی نبود، میشد نظرش را تو روی طرف بگه نه...

سلام پنج‌شنبه 30 شهریور 1402 ساعت 15:07

جریان اون کسی که ارث را زمان حیات تقسیم کرد را مگه نشینده ای ؟
اگه نشنیده ای
برای یاد آوری چون داستان بی تربیتی هست فقط اشاره به ( شاخ ) می کنم

نوچ نشنیدم

فال پنج‌شنبه 30 شهریور 1402 ساعت 11:16

این روزا دیگه ماچ مفتم به آدم نمیدن

والا

ماهش پنج‌شنبه 30 شهریور 1402 ساعت 11:03 http://badeyedel.blogsky.com

امان از دست این خانم ها! جلوی هم یه جورن و پشت هم یه جور دیگه!؟

والا ما هم وابسته ی والدینیم هنوز، بابامون که تحریممون کرده، مامانمون ولی برامون خرج می کنه، همه هم دنبال مامانن، احوالی از بابا نمی پرسند حالا من نه اما کوچیکترا واقعا این طوری هستند که از والدین توقع دارند، من که مریضم و وبال گردن، چیزی نمی خوام آرزویی هم ندارم


امان از دست باباها
همه دارن. الان ما دوتا خانم همسایه پیر داریم. اونی که دائم تو خونش سفره پهنه، یکسره بچه هاش اونجا هستن، اون یکی که نمیندازه، سالی، ماهی اگر بیان.
ننه به خودم رفتی، اما وبال گردن نیستی، آرزوهاتم ردیف کن، با خودم با هم بهش میرسیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد