تصوف

صرفا یک بیان عقیدست اما قبلش میخواستم نظرتون را مورد فرقه هایی از عرفان و تصوف که تو ایران هستند بدونم. آیا شما عضوشون هستید؟ اگر دلتون نمیخواد عمومی بشه برایم خصوصی بنویسید. تا بعد بگم چرا گفتم. 

..................................................................

دلم میخواد برای شما بنویسم از چیزهایی که دیدم. از دردهای یک خانواده پزشک کرد که دخترشان در آمریکا توسط رییس یکی از این فرقه ها و شاید ده نفر دیگه مورد تجاوز قرار گرفته بود و خودکشی کرده بود.

در مورد فرقه ای که مریدشون با کودکان دختر و پسر ارتباط برقرار می کرد تا الهامات بهش وحی بشه.

در مورد فرقه ای که رییس تشکیلات سطح سواد بسیار پایینی داره و تلفیقی از هر آیینی که دستش رسیده را بعنوان الهامات خودش در حلق ملت می کند.

در مورد خاطرات خاحام یهودی که همین چندوقت پیش خوندم و نوشته بود در مورد یکی از همین مرادها که از سر بساط منقل تریاک بلند میشه و کلامی با آنها صحبت می کنه.درواقع رفته بودند که ببینند حرف حسابش چیه که ...

در مورد ادمهای فرصت طلبی که اسم فقیر و ...میگذارند اما چه فقیری؟ که هرچه هست حدیث نفس هست و لذت قدرت.

شاید باورتون نشه اما چندبار نوشتم و پاک کردم. برخی حرفها را نمیشه بلند گفت . فقط میشه در پستو نشست و های های گریست.از وقتی خوندم حال دلم را سعی میکنم خوش کنم اما نمیشه. گاهی درد فقر و جهل از هر دردی بالاتره. اگر تو دلتون میگین مگه مرض داری بخونی؟ بله. بخاطر نوشتن رساله ام باید آگاهیم را در این زمینه هم بالا ببرم.

دیگه ببخشید. یاحق.

بی ادبانه( خواندنش پیشنهاد نمی شود)

تقریبا نود درصد پیشنهادات  عزیزانم جهت رفع یبوست را انجام دادم، اما دریغ و صدافسوس که تغییری ایجاد نشد. مادرجان عصری گفتند عرق زنیان و نعنا بخور جهت گشایش، اینطور که نمیشود. گفتم مادر هرکسی بیرون روی میگیرد نعنا میخورد که ببندد نه من که بدنبال گشایشممادر گفتند نه نعنا میکروب کش است، جای بحث با مادرت برو و بخور. گفتم ننه فعلا گرفتار میکروب نیستم، درگیر پطروس فداکارم که کوتاه نمی آید. 

جد بزرگ

اینم بگم و تا مدتی غیب بشم باز

پدرو مادرم یک جد مشترک داشتن. از اون ادمها که میگن تا چند نسل بعد خودشم بخورن باز هنوز هست. متاسفانه وصیت احمقانه ای میکنه که اجرا نمیشه و یک مشت احمق ثروت را بالا کشیدن و به وصیتشم عمل نکردند و حتی سر این ثروت بی پایان چه جنگها که در نگرفته و... و چون ثروت هنوزتموم نشده، این قصه ادامه داره. البته خیالتونم راحت کنم ریالیش بما نرسیده، چون به وصیت عمل نشده، وگرن که الان عمتون با ثروتی بی پایان باید ینگه دنیا بود. 

القصه

وی تاجر بزرگی بوده که تو قحطی بزرگی که یکزمانی میاد، انبار گندمش را بروی مردم باز میکنه. اینو چرا گفتم؟ بقیش را گوش کنید.

امروز مامان نون سیر جای دوستان خالی درست کردند و همه بعد خوردن بدنبال آدامس و تنها عشق آدامس خونه که بنده باشم، فقط آدامس داشتم و نفری پنجاه هزارتومن ناقابل وجه رایج مملکت را گرفتم تا به هرکدوم یکدونه آدامس بدممامانم گفتند تنها نواده بحق جدبزرگ تویی که از آب کره میگیریمنم گفتم شما و باقی خانواده هم حکم اون قسمت از فرمان باز کردن انبارهای گندمش را دارید که جمع کردن بلد نیستید. 

نشستم سرکلاس و دارم به برگه هایی که از تو یخچال برداشتم و به اندازه دیوار سفته گاز میزنم و به استاد گوش نمیدمفقط دارم فکر میکنم یک اتفاق جالب نیم خطی بود قرار بود بنویسم و حتی یادم نمیادبعد به قرص آهنی که وضع کم خونیم به اوج رسیده و مجبورم بخورم، فکر میکنم که  لامصب باعث یبوست شده که این یبوست به یبس در اخلاقمم کشیده و به اینکه یکم دیگه یبس بمونم شکمم را با شکم یک خانم نه ماهه اشتباه میگیرنفقط هم از درمان خانگی به برگه و انجیرخشکه علاقه دارم و بقیه را حتی نگاه نمیکنم. البته از قرص های ملین هم استفاده کردم اما نمیدونم کجای شکم گنده من رفت گم شد که من امپراطور بادها شدم و همین روزهاست که بخاطر پاره کردن لایه اوزون من را بفرستن دیار باقی اما تاثیر دیگه ای نداشت. خداییش یکعالم چرت و پرت نوشتم اما آخر یادم نیومد که نیومد. 

پدربزرگ پدریم از اون مردهای متعصب روزگار بوده که کلا اعتقادی به درس خوندن دختر نداشته و تو سنین هفت تا نه دخترهایش را شوهر داده بوده. فقط آخرین عمه خدابیامرزم از دستش در رفته و تا چهارده سالگی خونه پدر بوده و جشن عروسیش مطرب و روحوضی و رقاص و... داشته. اونم چون شوهرش پیر پسر سی و چندساله ای بوده که همه خواهرو برادرهایش را به سرانجام رسونده بوده و اونها هم در جبران محبت برادر بزرگ برایش سنگ تموم میزارن. البته فکر نکنید پدربزرگم راحت قبول کرده بوده ها، نه. با همدستی همه دختراش که حسرت چنین عروسی داشتن داماد و خانوادش موفق میشنالقصه

برخلاف پدربزرگ متعصب من، پدرم مرد روشنفکری بود. قبلا هم گفتم هرگز کاری نداشت تار موی من بیرونه یا داخل مقنععم، چادر دارم یا ندارم. نماز میخونم یا نه؟ روزه میگیرم یا نه؟ درحالی که خودش نماز شبش ترک نمیشد و کل رجب و شعبان را روزه میگرفت. اما در مورد ما آزادی مطلق بود. همین دیدگاه بما هم رسید. من معتقدم آدمها آزادن به انتخاب و اگر بزور بخوای عقیدت را به یکی تحمیل کنی، یکجایی اون آدم میبره و از دستت فرار میکنه. حالا چرا نوشتم؟ چندوقت پیش یک دخترخانمی را معرفی کردند و ما رفتیم خواستگاری. باور بفرمایید حتی وقتی دخترو برادرم رفتند تو اتاق صحبت کنند، من جز نوک بینی مادر دختر جایی را ندیدم. خود دختر هم یک چادر رنگی کهنه با یک شالی که صد دور دور گردنش پیچیده بود، جلوی ما ظاهر شد. به دلایلی این خواستگاری بجایی نرسید. امشب ما دوجا دعوت بود، از مجلس اول که بلند شدیم، این مادر و دختر را دم آسانسور دیدیم. باور بفرمایید من اصلا دختر را نشناختمآرایش خیلی ماهرانه با یک بلوز و دامن کوتاه با جوراب شلواری  و مادرش که اونمدلی توصیف کردم، حالا با موهای سشوار کشیده مشکی با یک شال تور و آرایش کامل و کت و دامن. اگر خودشان سلام نمیکردند وآشنایی نمیدادن من که اصلا نمیشناختم و بیخیال رد میشدم. آخر هم مامان شناختن. فقط فکر کردم چرا انقدر آدمها میتونن دورو باشن. خب تو که مرامت این هست بگو من اینم، میخوای بخواه، نمیخای نخواه. چرا فکر میکنی دورو بودن جالبه؟ آدم یا اینوری یا اونوری یا وسط این قضیه. من از تمام آدمهای دورویی که چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند متنفرم. به نظرم هرکسی باید تکلیفش با خودش معلوم باشه. وقتی اعتقاد نداری، نداری دیگه. این ادا بازیها چیه؟ دنبال چی میگردی؟ اینطوری فقط باعث بدبینی نسبت به بقیه میشی. گاهی آدم باید بخودش بگه، خودم جان، آدم باش.