از سری ماجراهای من و فسقلی

خواهرم بشدت سرما خورده و کلاس نقاشی فسقلی را من بردمش. آقا ما ظهر پیاز مشتی با غذا زدیم و با وعده اینکه تو برو کتابت را بخون،فقط پشت کلاس بشین، کاری به کارت نداره، کتاب زیربغل اومدیم. تنها کاری که نکردم خوندن یک صفحه کتابه. بخاطر پیازی که خوردم، یک گوشه نشستم حرف نزنم بقیه اذیت بشن، چون ادامس و خوشبو کننده و مسواک جواب نداده بود، حالا اینها از وقتی فهمیدن من خاله فسقلیم هی من را میکشن تو بحثخب بابا شاید یکی پیاز خورده و بخاطر ابرویش سکوت کرده، یکم کمتر ور برید. بدبختی حرف مشترکم ندارم، چون اصولا بچه ندارم و تجربیات خاله بودن الان بدردنخورترین تجربه است. اما درس بزرگی گرفتم، اگر و اگر و اگر روزی بچه دار شدم، بچم خودش باید استعدادهایش را شکوفا کنه یا یک بابای پیگیر داشته باشه. چون ننش اصلا حوصله کلاس بردن و دوساعت پشت کلاس نشستن را نداره که نداره. یک چنین ننه لاکچری میشم. 

در هرصورت مادران عزیز و خانمهای عزیز، روزتان را تبریک میگم و عید شما مبارکها باشه. 

حواشی کلاس!

من جزو اون دسته آدمها هستم که اصلا حوصله تعارف تکه پاره کردن ندارم. حرفت را باید صریح و سریع بزنی. جایی اگر بروم که ادمها به همدیگه دکتر و مهندس میبندن و قربون صدقشون نیمساعت طول میکشه تا کار اصلیشون را بگن، واقعا عصبی میشم. توکلاسهای دانشگاه هم یک همکلاسی داشتم فقط یکربع اول کلاس قربون صدقه استاد میرفت و دعا میکرد تا در عرض سه دقیقه کارش را بگهکار بجایی رسید که حیا و احترام را کنار گذاشتم و یکبار گفتم لطفا اینکارها را نکنید. فکر میکنید چی بهم گفته باشه خوبه؟ گفت من دوست دارم قربون صدقه استاد بروم، شما چکار داری؟ الانم تو کلاس یکساعته دراز به دراز نشستم تا استاد قربون صدقه بقیه بره، اونها قربون صدقه استاد و هنوز استاد لام تا کام حرفی از درس نزدهآخرش روانی نشم، خوبه. اینم بگم من نمیگم من خوبم. من میگم هرکسی یک اخلاقی داره، اما واقعا از حواشی باید کاست. هرچند ما همیشه عاشق حواشی بودیم و هستیم. 

پ. ن: کلاس به میمنت و مبارکی تموم شد. من از اون دانش پژوه ها هستم که تا سوال نکنی دهنم باز نمیشهجوابهای بقیه به سوالات استاد را گوش میدادم که دومورد غلط فاحش را استاد ندید گرفتیکموردش را تحت عنوان سوال گفتم که اوستاد اصلا خوشش نیومدکه خب به کلیه چپم، کلی پول دادم بابتش که درست یاد بگیرم وگرنه که خودم غلط غلوط سرهم کردن را بلدم

یک استاد داشتم دوره دانشجویی عین دوساعت را درس میداد، اجازه ضبط و نت برداری نداشتی. حتی یک ثانیه اجازه حرف اضافه نمیداد اما خب من بصورت کاملا پنهانی کلاس را ضبط میکردم و بعد در خانه جزوه مینوشتم از روی وویسهای دزدیماین دقیقا کلاسی بود که من عاشقش بودم و باقی همکلاسیهام غیر رفیقم متنفر ازش. واقعا میگم، میدونم اخلاق قشنگی نیست، اما چاپلوسی تو محیط علمی را دوست ندارم و باهاش کنار نمیام. بخصوص جایی که هزینه میکنم، توقع آموختن دارم. با دعا و تشکرهای اغراق آمیز فقط عصبانی میشم. هرچند تجربه خودم در طول سالیان نشون داده شما هرچقدر هم عالی باشید و تک و بی نظیر، اگر بلد نباشی پاچه ملت را بخارونید عملا از همه عقبتریدو هیچ کجا جایی ندارید. مگراینکه پشتتون حسابی گرم و نرم باشه. 

نیاز به معرفی

اگر کلاس مهارت فن بیان و سخنوری شرق تهران یک آموزشگاه حسابی و یک استاد خوب با قیمت مناسب سراغ دارید.ممنون میشوم معرقی کنیپ.

صحبت با پلشتی که پلشتی وجودش را در کامنت نشون میده.

بعضیها شعور که ندارن هیچی، شرف هم ندارند و عقده های وجودیشون را تو صفحات بقیه خالی می کنند. 

روزگارم به... رفت.

امروز روز سوتی های بیشمار بود

کله صبح اسنپ گرفتم بروم جایی، ماشین مطابقت نداشت. منم دیرم بود شدید، گفتم خدایا نجاتم بده، بمن تجاوز کنند به کل بلاگ اسکای کردن

از راننده اصرار که من تو را چندباری تو این مسیر بردم، از منم که آقا اشتباه میکنی. جالبه اصرار داشت با اون یکی ماشینش هم بردههیچی دیگه کار انجام شد و از یکی سراغ ایستگاه مترو همون سمت را گرفتم، چون اسنپ خیلی گرون بود، خودمم که بلد نبودم برگردم. گفت بیا بریم 5دقیقه دیگه میرسیم منم میروم مترو. آقا چشمتون روز بد نبینه قریب 45دقیقه با سرعت تند ما رفتیم تا رسیدیم به مترومن اگر خبر داشتم 5دقیقه اینه به قبر مرده هام میخندیدم اینهمه پیاده برم، اسنپ میگرفتم تو همین حین این از دست چپ پیاده رو میرفت، همه هم از همون جهت میومدن یا میرفتن، اومدم بگم از راست برو. کسی کاری به کارت نداشته باشه، اشتباهی گفتم ازدست چپ بری راحتتری ها، تازه با اعتماد بنفس کامل راست را نشونش میدادمبعدم که ایستگاه جدید زدن، منم که مدتها بود مترو نرفته بودم، انقدر ایستگاهها را قاطی کردم که آخر انقلاب پیاده شدم بخانومه میگم خانم میخوام برم انقلاب، کجا سوارشم؟؟؟ خانمه غش کرد از خندهبعد میخواستم بروم سمت ارم سبز اسمش شده علامه جعفریدوساعتم پی اون که ملت بگن این همونه، اسمش عوض شده. و در نهایت مثل همیشه تهش را یادم نمیاد، چون هم خسته ام، هم گرسنه. میدونم خنده نداشت، اما شما از الکی بخندید و بگید عمه تو چ باحالی که من خوشحال بشم. 

پ. ن: نل ننه من بهت حتما ایمیل میزنم و یک کمک جزئی نیازداره، فقط یکم سرم شلوغه، حتما به اسم عمه خانم ایمیل میزنم و کمک میخوام عزیزم. 

پ. ن2: عنوان را، علیرضا قربانی آهنگش را میخونه و من چون دوست دارم انقدر پخش میکنم تا حال خودم و بقیه بهم بخوره، اما در راستای آلزایمر الان یادم نمیادمصراع را، تا برای شما تکمیلش کنم. 

پ. ن3:یک پسره خوش تیپ کنار من الان نشسته، تا قطار بیاد، بدبخت به 68مدل چرخید سر حرف را باز کنه، اما تهش دربسته بود. حتی یکبارم یک سوال کرد که خورد به خشم اژدهاهمینه دیگه وقتی من خسته و گرسنه و اژدها طور هستم میان، بی تربیتها، همینه من سینگلم