جلسه خواستگاری در جهت عمه واقعی شدن:))

قبلا نوشتم داداش قصد ازدواج با دخترخانمی را داره که حقیقتا خانمه، خانواده خیلی محترم و خوبی داره. اما به لحاظ فرهنگی و خانوادگی ما به هم نمیخوریم. به هم نخوردنمون چیزی از خوبی دختر و خانوادش کم نمیکنه، فقط مشکل اینه که کبوتربا کبوترو... نیست و این میتونه درآینده مساله ساز بشه. چون ما تجربه مشابهش را داشتیم و سالهای بسیار سختی را در ازدواج خواهربزرگم پشت سرگذاشتیم. خب مامانم مخالف سرسخت این ازدواجن و برادرم که کلا از دست رفته و دلایل را متوجه نمیشه و فعلا چشمش را روی همه چیز بسته. 

بالاخره هم باوجود نارضایتی ما رفتیم جلسه خواستگاری را برگزار کردیم. قدیمترها من چادری بودم که الان سالهای زیادی میشه که جز قسمتهایی مثل رفتن در خاندان مادری که چادرسرکردن از اوجب واجبات است. من کلا چادر سر نمیکنم. این جلسه هم به فرمان مادرجان بنده چادر سرکردم و چون چادر نمیخرم چادری که ته کمدم یافتم بسیار لیز بود و روی سربند نمیشدروسری جانمم لیز و چون خیلی نمیخواستم سفت رو بگیرم جمع کردن این دوتا باهم باعث شده بود صحنه خنده داری خلق بشه که خودم تو دلم داشتم میگفتم شبیه عمه ناصرالدین شاه شدم با این چادر سرکردنمتا از خونشون هم دراومدیم، چادرگوله شد رفت صندوق عقب، چون من مطلقا نمیتونستم روی سرمبارک نگهش دارم

از جلسه خواستگاری بخوام براتون بگم. من کلا تو جلسه های غیررسمی چایی میخورم نه صدای هورت میده چایی خوردنم نه صدای قورت دادن میاد که تو جلسه های رسمی دقیقا این دو مورد مشکل پیش میاد برای همین همیشه خدا ترجیحم دروغ گفتنه که چایی دوست ندارم و نمیخورم. دومین مورد شیرینی خوردنه، چون شیرینی معمولا شیرینی تر و خامه ای است و مسائل جبران ناپذیری بوجود می اید برای همین کارد در شکم مبارک فرو میبرم و نمیخورممورد سوم میوه که عمرا بخورم، آب میوه بپاشه یا بریزه یا موقع خوردن صدای خرچ خرچ بده، حیثیت ادم به فنای مطلق الهی میرهپس در نتیجه شکم مبارک را میگم ای شکم خیره به نانی بساز، هیچی نخور، رفتیم بیرون بهت حال اساسی میدم و پس نمیلمبانم و بیرون از جلسات رسمی، بخودم امتیازات فراوان میدهم. اما درجلسه خواستگاری از پس اصرارها و از ترس برخی الفاظ که پشت آدم میگن برنیومدم و تا قلپ اول چای را لمباندم، صدای قورت و هورت و همه چیز با هم بلند شد و باعث شد بگم کارد بخوره به شکمت، نخورامااااا هرچه کردم تا ته ان فنجان کوچک فقط قورت بودو هورت و حرص فراوانحالا چرا برای شما گفتم؟ گفتم تا اگر میبینید کسی نمیخوره، هی اصرار نکنید. شاید بنده خدا معذوریتهایی مثل من داشته باشه. 


نظرات 11 + ارسال نظر
گیل‌پیشی دوشنبه 12 شهریور 1403 ساعت 23:51 http://Www.temmuz.blogsky.com

عمه جونم، اصلا نمی‌رفتی جلسه خواستگاری. با خواهر بزرگتر می‌رفتن.
استرس واست سمه. استرس دانشگاه کافیه.

قربونت برم عمه جون. من تنها مجردم، به اختیار نبودابجی بزرگه هم درگیر کارهای فارغ التحصیلیشه، کلا خانواده را ول کرده

الیشاع دوشنبه 12 شهریور 1403 ساعت 13:41 http://daily-elisha.blogfa.com/

به به، به شادی و مبارکی

اشکالی نداره عمه خانم، صدای هورت و اینا هم یه چیز طبیعی هست. خوشحالم که مبل چرمی نداشتن، چون اون رو وقتی آدم بشینه و صدا بده، دوباره باید چند بار دیگه بشینه و بلند بشه تا به همه ثابت کنه صدا از چرم بوده

البته یه قانون نانوشته هم وجود داره که این صندلی چرمی‌ها فقط بار اول صدا میدن و دیگه هم تکرارش نمی‌‍‌کنن

خلاصه اینکه از مطلبتون این درس اخلاقی رو گرفتم که اگه مهمون‌ها علاوه بر نخوردن شیرینی و چای، از نشستن هم خودداری کردن، بهشون اصرار نکنم.

قربونت
نه والا عمه، همه زیرچشمی آدم را نگاه میکننآره شکر خدا این یکی را نداشتند

کاربسیار خوبی می کنی

محمدرها یکشنبه 11 شهریور 1403 ساعت 23:30 http://Ikhnatoon.blogfa.com

عمه مبارک باشه.
ایشالا که داداشتون انتخاب بدی نداشته باشه. و شما هم سختگیری نکنین تا داداشتون سر و سامونی بگیره. و یک مقداری هم آزادش بگذارید تا به زندگی خودش برسه. نه به این معنی که ولش کنید بره. دورادور هواشو داشته باشید و اگر دید واقعا میره تو خانواده جدید و میخواد از جلوی چشمتون مفقودالاثر بشه دوتا تلنگر اقدس الملوکی بهش بزنید.
بازم میدونم جدا شدن از برادری که دوستش دارید و با هم بزرگ شدید سخته. و سخت تره از همه برا والده محترم که تا بحال داداشتون مرد خونش بوده...

مرسی عمه جان، واقعیت اینه از اونجا که حلال زاده به داییش میره ما میدونیم بعد ازدواجش کلا مفقودالاثر میشه و خبری ازش نیستحرفی هم نیست، دلش خوش باشه نیاد. بالاخره بچه همینه دیگه میاد که بره

لیمو یکشنبه 11 شهریور 1403 ساعت 12:36

ای عمه همیشه میگن از هر چی بترسی سرت میاد. از هورت بترسی هم سرت میاد حتی اگر چای نباشه هم دهانت الکی صدا میده.

واقعا راست میگن عمه

دزیره شنبه 10 شهریور 1403 ساعت 19:50 https://desire7777.blogsky.com/

امان از این به هم نخوردن خانواده ها که جهنمی خواهد ساخت متاسفانه برادر منم گوش نکرد و تا همین الان هممون و بیشتر خودش داره تقاص پس میده عروس جان هم بیشتر دوست داره کلا روابط قطع باشه و خودشو با خانوادش باشن فقط و فقط و برادر من تا همین الان این به فنا رفتن عقلشو داره کاش توی زندگیش خوشحال بود که متاسفانه اونم نیست امیدوارم برای برادرت عمه جان مثل برادر من اتفاق نیفته

چقدر ناراحت شدم برای برادرت عزیزماما واقعیت اینه که خواب زده را نمیشه بیدار کرد. امشب زنگ زد عصبانی که چرا مخالف خوشبختی من هستید و... کسی وقتی نمیخواد درک کنه که همه چیز را بسنج و ببین و بعد انتخاب کن، دیگه نه میشه براش کاری کرد و نه چیزی بهش گفت.

سلام شنبه 10 شهریور 1403 ساعت 15:33

با درود
تفاوت فرهنگی باعث جدایی خانواده ها می شه
متعادل بودن در هر چی بهتر است

سلام
آره اما وقتی عقل از دست میره، دیگه هیچ حرفی تو کله طرف نمیره

ماجد شنبه 10 شهریور 1403 ساعت 08:13

سلام عمه
امیدورام دلخوش و آروم باشی
و امیدوارم بهترین برا داداش و دختر مورد نظرش بشه

سلام ماجدجان
ممنونم عزیزم
قربون محبتت عمه جان

رامین جمعه 9 شهریور 1403 ساعت 23:32

عمه زیادی سخت میگیرید
یاد دوران مدرسه افتادم که برای اولین بار رفته بودم کتابخانه ی عمومی تا درس بخوانم موقعی که زیپ کیفم را باز میکردم به شدت مراقب بودم که صدا نده
من تو موقعیت های رسمی استرس میگیریم و بیشتر میخورم

عمه نگیرم که آبروم و حیثیتم میره
اتفاقا اونجا اصلا مراقبت ندارم، محیط غیررسمیه راحتم
اصلا نمیتونم اونجاها بخورم

ماهش جمعه 9 شهریور 1403 ساعت 12:55 http://badeyedel.blogsky.com

ای عمه از دست تو
از من بدتری


وحشتناکم

بنده خدا جمعه 9 شهریور 1403 ساعت 12:40 http://seghleakbar.blogfa.com

ان شاء الله هر چی خیره، همون بشه.

انشاالله

سمیرا جمعه 9 شهریور 1403 ساعت 12:02

سلام عمه جون نوش جونتون لطفا دیگه به شکم عزیزتون نگو ای شکم خیره به نانی بساز، بلکه حداقل میوه ای نوش جان بفرمایید صدای خرچش هم بسی مبارک و قشنگه عمه جونم برای همه صدای خرچ میده، پس بی خیال عمه جون من باشم میل می کنم ان شاءالله شکم طفلک چرا باید به نانی بسازه آخر همه جوره عزیزدلی عمه جونمون

سلام دخترقشنگ و مهربونم
قربونت عزیزممم
عمه جون آبروم میره خب
فدااات بشم عمهعمه اونها نمیخوردن، من میخوردم ابروی خواهرشوهریم زیرسوال میرفت
بعدا میبردمش بیرون به نون پنیر بسازه
فدات بشم که دخترخودمی عزیزدلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد