مرد باس وفا داشته باشه

داشتم با فسقلی ماشین بازی میکردم. اون آقای همسایه بود و زن داشت و یک بچه شش ساله. منم خانم همسایه بودم که برخلاف اصرار فسقلی متاهل نبود و مجرد بود. هیچی دیگه خانم همسایه تو حیاطش داشت ماشین سواری میکرد که یکمرتبه ماشینش چپه شد. بماند که با چه مصیبت و اصراری آقای همسایه را راضی کرد بیاد کمک. بعدم در را قفل کرد و تا اقای همسایه ماچ نداد، در باز نشد. آقای همسایه تو خونه گیرافتاده بود. بچم ماچ را که داد، گفت اقدس این تو بازی نبودا، این بوس واقعی به خالم بود انقدر مرد وفاداریه،که حد نداره دختراتون را رو کنید که یک مرد جذاب ما داریم. اولویت با کسایی است که مهریه کم بخوان و خودشان پکیج امکانات داشته باشن که به داماد بدن. 

یکدنیا ممنونم بابت همه نظرات قشنگتون و این همه نگاه قشنگی که نسبت بمن داشتید. از دست من که برنمیاد جز تشکر زبانی، اما امیدوارم خدا همه جوره همه جوره خودش براتون جبران کنه. 

تصور شما از من

فال قشنگم تو یک پیام تصوری که در مورد من داره را فرستاد. اما چون خودش اجازه داده بود به دلایلی تاییدش نکردم. حالا دوست دارم شما بگید من چطور آدمی هستم تو نظر شما؟ دوست داشتین با اسم مستعار بگید. در هرصورت نظرات این پست تایید نمیشه و کاملا مال منه. اما دلم میخواد بدونم شما که نوشته های من را خوندین، چه تصوری از من توی ذهنتون ساختید. لطفا برام بنویسید و پیشاپیش ممنونم. 

منبر عمه خانم!!! هزینه منبرم آخرش گفتم کجا بریزید:))

می خوام مثل پیرزنها برم بالای منبر، حوصله ندارید نخونید بچه هام. قبلا گفتم، الانم میگم. چه اینجا که وبلاگه، چه تو هرکجای فضای مجازی، حتی تو دنیای واقعی!!! تصور نکنید همه از همه لحظاتشون با شما صحبت می کنند. مثلا من نوعی را میگم. تصویری که بشما میدم، یک دخترشاد بی دغدغه، تا حدی با اوضاع مالی اوکی، زبون درازم. اما شما فکر می کنید چند درصدش واقعیته و چند درصدش زاییده تخیلات من؟؟؟! همه صفحات مجازی همینه. شما چیزی را میبینید که من میخوام ببینید. باقیش در پستوی زندگی من پنهان از چشم شماست. چرا نوشتم؟ از اولین وبلاگی که داشتم یک دوست پیدا کردم که خدا وکیل اگر همراهی و برون گرایی اون نبود، این رفاقت تا الان ادامه پیدا نمیکرد. من شخصیت درون گرایی دارم و همیشه گفتم آدم کم حوصله ای هستم. حتی تو روابط اجتماعیم هم همینطور هست. تنهاشانسی که داشتم، داشتن دوستان خوبی بوده که من را با نواقصم پذیرفتند ولطف کردند و به رفاقتشون ادامه دادند، وگرنه که...

داشتم میگفتم. امشب با همین رفیق حرف میزدیم و من داشتم میگفتم تو اون تایم تعیین شده، من دوتا از کارهایی که دارم انجام میدم را از دست میدم. بمن گفت تو یا بازی میکنی یا اینکه واقعا عین خیالت نیست. من هرزمان بتو فکر میکنم، از ناراحتی دلم میخواد بمیرم. اونوقت تو الان نگرانی که بری اونجا، دوتا از اینها خراب میشه؟ خیلی حرف زدیم و در نهایت گفتم، چون تو داشته هات را نمیبینی. همون چیزهای معمولی زندگی تو بی تعارف و بدون شعار حسرت زندگی یکی دیگست. این را که به چشمت بیاری، اونوقت من را درک میکنی. این رفیقم چیزهایی از من میدونه که من هرگز هیچ کجا ننوشتم و جز خانوادم کسی اطلاع نداره. اما باز هم همه زندگی من را نمیدونه، چون من خواستم حالا یک چیزهایی بیشتر بدونه، درنتیجه قضاوتش براساس دانسته هاشه. چرا روضه خوندم، دقیقا به همین خاطر

آدمها را با دانسته هاتون از زندگیش قضاوت نکنید. حتی رفیق دنیای واقعیتون که تصور می کنید از جیک و پوک زندگیش با شما صحبت کرده و راز نهانی با شما نداره هم مطمئن باشید، چیزهای پنهانی زیادی داره. حسرت هیچ کسی را هم تو زندگیتون نخورید. چون بقول معروف همه یک گوشه سیاه دارند. خلاصش که همین. 

هزینه منبر را هم واریز کنید محک یا کارت مهر. بانوی عزیز که صرف امور خیر بشه. تا درودی دیگر بدرود. 

کلاس به چیز رفتاستاد نپسندید ما را و ترک کرد. یعنی من برم لب دریا، دریا خشکیده