مرد باس وفا داشته باشه

داشتم با فسقلی ماشین بازی میکردم. اون آقای همسایه بود و زن داشت و یک بچه شش ساله. منم خانم همسایه بودم که برخلاف اصرار فسقلی متاهل نبود و مجرد بود. هیچی دیگه خانم همسایه تو حیاطش داشت ماشین سواری میکرد که یکمرتبه ماشینش چپه شد. بماند که با چه مصیبت و اصراری آقای همسایه را راضی کرد بیاد کمک. بعدم در را قفل کرد و تا اقای همسایه ماچ نداد، در باز نشد. آقای همسایه تو خونه گیرافتاده بود. بچم ماچ را که داد، گفت اقدس این تو بازی نبودا، این بوس واقعی به خالم بود انقدر مرد وفاداریه،که حد نداره دختراتون را رو کنید که یک مرد جذاب ما داریم. اولویت با کسایی است که مهریه کم بخوان و خودشان پکیج امکانات داشته باشن که به داماد بدن. 

نظرات 9 + ارسال نظر
سلام چهارشنبه 28 شهریور 1403 ساعت 11:11

با درود
بچه وقتی تنها باشد همبازی می طلبد
نوه من ۶۹ سال از من کوچکتر است
وقتی کسی را گیر نمی آورد برلی بازی کردن
میاد سراغ من
ماشین بازی فوتبال و قائم موشک جز بازی هایش هست
بعضی وقتها هم عصبانی می شه میگه برو نمازت را بخوان
بی ادب

سلام
واقعا همبازی میخواد، اما چه میشه کرد که خونه های قد قوطی کبریت و ننه بابای تا نصف شب شاغل و پول نبودی جایی برای خواهربرادر نمیزاره
خداحفظش کنه

قره بالا چهارشنبه 28 شهریور 1403 ساعت 08:13


ای ننههههه
باید سریع یه دختر بیارم تا همچین مرد وفاداری رو از چنگمون درنیاوردن


زودباش ننه، دوماد خوب را روی هوا میبرن. تازه خبر نداری، چند روز پیش از جلو طلافروشی رد میشدیم، ایستاده، درشت ترین انگشتر تو ویترین را انتخاب کرده و میگه اینو بخر برای زنم که بعدا بهش بدم

محمدرها چهارشنبه 28 شهریور 1403 ساعت 00:27 http://Ikhnatoon.blogfa.com

عمه داخل خاطرات سفر عکس دخترم رو گذاشتم. به فسقلی بگو پولاشو جمع کنه بیاد اینورا

الان میام عمهعمه جون دوماد خوبه، جذاب و خوشتیپه، اما پول یوخ

گیل‌پیشی سه‌شنبه 27 شهریور 1403 ساعت 19:11 http://Www.temmuz.blogsky.com

عمه جون، یاد بازی‌های دوران بچگیمون افتادم.
یه لحظه حس لذت لحظات کودکی رو دوباره چشیدم

عمه حالا جالبه بهت بگم من چون همسن نداشتم و همه یا بزرگتر ازم بودن یا کوچکتر، خاله بازی را به اون شکل تجربه نکردم، بعدا هم که بزرگ شدم حوصله این بازی را با بچه ها نداشتمیک یخچال داشتیم مال مادرپدرم خدابیامرز بود. خیلی قدیمی بود، اون را کرده بودم کتابخونه و کتاب و مجله های قصه ام اون جا بود. رو کتابامم با ورق و چسب شماره زده بودم. مثل کتابخونه کارت هم درست کرده بودم، خودم میرفتم از کتابخونه یخچالیم برای خودم کتاب برمیداشتم. این خاطره پررنگ من از بازی های بچگیمه
اما خوشحالم یاد ایام خوش افتادی

لیمو سه‌شنبه 27 شهریور 1403 ساعت 12:13

داشت قضیه دارک میشد که فسقلی دوباره سربلنمدمون کرد. ایول

گفتم که بچم مردوفاداریه

سمیرا دوشنبه 26 شهریور 1403 ساعت 22:37

خدا حفظش کنه پسر وفادارمون رو

قربونت عزیزمخدا رفتگانت را بیامرزه دخترقشنگم

محمدرها دوشنبه 26 شهریور 1403 ساعت 21:03 http://Ikhnatoon.blogfa.com

یک عکس از فسقلی بزار ببینیم بدرد دخترم میخوره آیا؟

بلاگ اسکای بلد نیستم، میای کانال تلگرام برات اونجا میزارم

ماهش دوشنبه 26 شهریور 1403 ساعت 15:46 http://badeyedel.blogsky.com

اوه اوه عمه!؟

جووونم

ماهش دوشنبه 26 شهریور 1403 ساعت 12:18 http://badeyedel.blogsky.com

ای عمه ی شیطون

من بخواهرم گفتم عروس فسقلی در ظاهر خارسو نداره، اما درواقع من خارسوشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد