جلسات مشاوره با حضور عمه

یکی از خواهرام مشاوره خونده. نشسته بود مامانم را مثلا هیپنوتیزم کنه بخاطر استرس و اضطراب بالا و باعث شد من و نوه های خونه انقدر بخندیم که کل هیپنوتیزم به فنا بره

خلاصش این بود که از یک فضای سبز و درختان  شروع کرد تا گفت گلبرگهای گل صورتی ریخته روی زمین که من یواشی گفتم عروس وارد میشود، این دوتا بغلی خندیدن که با فرمان خانم مشاور دهن را بستیمخلاصه رفتن رفتن تا پای آب اومد وسط و آب هم سرد بود و تا کمر مامانم اومده بود که ما انقدر خندیدیم که کل هیپنوتیزم به فنا رفت، دلیلشم این بودکه خواهرم مدام تاکید داشت آب سرد است، منم یکهو به این دوتا گفتم چون اب خیلی سرده مامان ادرارشون در رفتنگو مامان هم شنیدند و... اگر می خواهید جلسات مشاوره مفرحی داشته باشید، من را ببرید یک چیزی از توش درمیارم دور همی بخندیم و شادان بیایید بیرون

نظرات 10 + ارسال نظر
دزیره چهارشنبه 24 مرداد 1403 ساعت 03:19 https://desire7777.blogsky.com/

عمه جون چکار کردی؟!!!!!!

من؟؟؟ هیچکار بخدافقط جلسه را رونق دادم

BlueMahya جمعه 19 مرداد 1403 ساعت 22:17 http://Bluemahya.blogsky.com

وای دارم بلند بلند میخندم.
من خودم هیپنوتراپی رفتم بارها، دارم تصور می‌کنم خودم اینجوری میشدم.
آخه این چی بووووود

تو حس دستشویی نگرفتی خدایی؟

غ ـ ـز ل چهارشنبه 17 مرداد 1403 ساعت 15:32 https://life-time.blogsky.com/

اصلا عاشق اون تصورتم

قربونت برم عمه

رضوان چهارشنبه 17 مرداد 1403 ساعت 15:16 http://nachagh.blogsky.comy

هسپنوتیزور باید در اتاق تنها کار کند.

والا عمه جون ما قول دادیم کارآموز خوبی باشیم، اما خب من اون شاگرد تنبله هستم که کار را خراب میکنه

فال سه‌شنبه 16 مرداد 1403 ساعت 20:29

عمه جلسه ی هیپنوتیزم درمانی رو تبدیل به جلسه ی خنده درمانی میکنه

من موندم چطور بعضیا این جملات نغز! به مغزشون خطور میکنه؟

من کلا خرابکار تو هرجلسه غیررسمی هستم
کدومش ننه؟

سلام سه‌شنبه 16 مرداد 1403 ساعت 15:28

کتابی بنام هیپنوتیزم را در رژیم قبل خواندم
برادر کوچک تر از خودم را که الان ۶۵ ساله است را مقابل خودم روی صندلی نشاندم پنجه در پنجه گرفتم و تلقین که الان می خوابی داره خوابت می بره
یهویی سرش یک وری شد و خوابید

پس شمام مشاور بودین

گیل‌پیشی دوشنبه 15 مرداد 1403 ساعت 23:21 http://Www.temmuz.blogsky.com

آخه آب سرد تا کمر بیاد که آدم یخ میزنه تا اینکه آرامش بگیره. حق گفتید

خواهرم وقتی خنده های ما تموم شد گفت استادشون سرکلاس اینکار را باهاشون کرده و بیشتر بچه های کلاس هی می گفتن استاد آب خیلی سرده و همین حرفش باعث شد ما بیشتر بخندیم

تیلوتیلو دوشنبه 15 مرداد 1403 ساعت 10:49 https://meslehichkass.blogsky.com/

لیمو دوشنبه 15 مرداد 1403 ساعت 09:54

واااای خوبه خواهرتون آروم موندن من بودم حرصی میشدم

اونم عصبانی شد، اما تاثیری در خنده های ما نداشت

سمیرا یکشنبه 14 مرداد 1403 ساعت 16:56

یک عمه برای تمام فصول

در خدمتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد